جدول جو
جدول جو

معنی سگ لاب - جستجوی لغت در جدول جو

سگ لاب
سگ آبی، حیوانی پستاندار از راستۀ جوندگان با سر گرد، گوشهای کوچک، پاهای پرده دار، دم پهن پوست لطیف و موهای خرمایی که در آب به خوبی شنا می کند و در کنار رودخانه ها به طور دسته جمعی خانه های محکم دو طبقه برای خود می سازند، در زیر شکمش غده ای معروف به جند بیدستر یا خایۀ سگ آبی قرار دارد که در طب قدیم به کار می رفت، ویدستر، قندس، بیدست، بادستر، سقلاب، هزد، سمور آبی، بیدستر
تصویری از سگ لاب
تصویر سگ لاب
فرهنگ فارسی عمید
سگ لاب
(سَ)
حیوانی باشد آبی شبیه بسگ و در خشکی نیز تعیش تواند کرد. گویند خصیۀ وی آش بچگان است. او را بیدستر خوانند. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سطرلاب
تصویر سطرلاب
اسطرلاب، وسیله ای به شکل چند صفحۀ مدرج برای اندازه گیری ارتفاع ستارگان و مشخص کردن مکان آن ها، صلاب، صرلاب، اصطرلاب، سرلاب، سترلاب، استرلاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زگالاب
تصویر زگالاب
آب سیاه، مرکب سیاه برای نوشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سترلاب
تصویر سترلاب
اسطرلاب، وسیله ای به شکل چند صفحۀ مدرج برای اندازه گیری ارتفاع ستارگان و مشخص کردن مکان آن ها، سطرلاب، صلاب، سرلاب، صرلاب، اصطرلاب، استرلاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سگ جان
تصویر سگ جان
کسی که در برابر امراض و سختی ها مقاومت بسیار داشته باشد، سخت جان، جان سخت
فرهنگ فارسی عمید
(سُ طُ)
اصطرلاب. (آنندراج) (غیاث). به یونانی مخفف اسطرلاب است و آن آلتی باشد از برنج که بدان ارتفاع آفتاب گیرند. (برهان) :
سطرلاب دوری که فرزانه ساخت
بر آئین آن جام شاهانه ساخت.
فردوسی.
منجم ببام آمد از نورمی
گرفت ارتفاع سطرلابها.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 5).
نسخۀطالع و احکام بقاکاصل نداشت
هم بکذاب سطرلاب مگر بازدهید.
خاقانی.
چشمۀ خورشید لطف بلکه سطرلاب روح
گوهر گنج حیات بلکه کلید کرم.
خاقانی.
رجوع به اسطرلاب و اصطرلاب و صطرلاب شود
لغت نامه دهخدا
(عَمْ بَ فَ / فِ دَ/ دِ)
آبی که آنرا با سنگهای تفته که در آن افکنند گرم کرده باشند. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سَ قُلْ لا)
فلاخن. کلاسنگ. قلاب سنگ. قلماسنگ. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو گِ رِ تَ /تِ)
بازی کننده با سگ. آنکه با سگ بازی کند، معرکه گیری که با سگ بازی کند و سگ را در رقص آورد. (آنندراج) :
اگر بود سگ باز از اهل درد
چرا با سگ خویش بازی نکرد.
میرزاطاهر وحید (از آنندراج).
، آنکه در صورت انسان باشد و در کردار مانند سگ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سخت جان. سختی کش. (برهان). بی رحم. سخت دل و سختی کش. (آنندراج) (رشیدی) :
همه سگ جان و چو سگ ناله کنانند بصبح
صبحدم نالۀ سگ بین که چه پیدا شنوند.
خاقانی.
خاقانیا سگ جان شدی کانده کش جانان شدی
در عشق سردیوان شدی نامت به دیوان تازه کن.
خاقانی.
همه کس عاشق دنیا و ما فارغ ز غم ایرا
غم معشوق سگ دل هست بر عشاق سگ جانش.
خاقانی.
عقل سگ جان هوا گرفت چو باز
کاین سگ و باز چون شکارگر است.
خاقانی.
چه سگ جانم که با این دردناکی
چو سگ داران دوم خونی و خاکی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(زُ)
مرکب و سیاهی باشد که در دوات کنند وبه عربی حبر و مداد خوانند. (برهان). سیاهی باشد که بدان کتابت کنند و آن را زکاب نیز گویند و به تازی حبر و مداد نامند. (فرهنگ جهانگیری). مرکب و سیاهی باشد که در دوات کنند و آن را زگاله نیز گویند. (از انجمن آرا) (از آنندراج). مداد. زکاب. مرکب. سیاهی. دوات تحریر. (ناظم الاطباء). مرکب. دودۀ مرکب. دوده. نقس. سیاهی. مداد. حبر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). (از: زگال + آب). (حاشیۀ برهان چ معین) :
آن زگالاب و سپندی که عرض دفع نکرد
هم بدان پیره زن مخرقه خر باز دهید.
خاقانی (از فرهنگ جهانگیری).
هان رفیقان نشره آبی یا زگالابی بساز
کز دل و چهره زگال و زعفران آورده ام.
خاقانی (از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(سُ تُ)
استرلاب. اصطرلاب. صلاب. اسطرلاب. رجوع بدین کلمات شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دارندۀ سگ. سگبان:
چه سگ جانم که با این دردناکی
چو سگ داران دوم خونی و خاکی.
نظامی.
سخایی که اگر مزرعۀ دنیا را به اقطاع سگ داری دهد در چشم مکرمت او آن وزن سنجدی نسنجدو اگر جمله خزائن قارون به هارونی بخشد آن در حوصلۀ او قدر کنجدی نگنجد. (المضاف الی بدایع الازمان ص 25)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سنگ تاب
تصویر سنگ تاب
پخته و برشته شده بر روی سنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سگ جان
تصویر سگ جان
سخت جان
فرهنگ لغت هوشیار
کاهیده اسطرلاب سلاب سطرونیون یونانی تازی گشته آذربوی چوبک اشنان (گویش شیرازی) مخفف اسطرلاب، و ان آلتی است از برنج که بدان ارتفاع آفتاب گیرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سترلاب
تصویر سترلاب
اسطرلاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زگالاب
تصویر زگالاب
مرکبی سیاه که در دوات کنند حبر مداد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سگ جان
تصویر سگ جان
((سَ))
پرطاقت، مقاوم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سطرلاب
تصویر سطرلاب
((سُ طُ))
ستاره سنج، ابزاری است که برای اندازه گیری محل و ارتفاع ستارگان و دیگر اندازه گیری های نجومی بکار می رود، صرلاب، اسطرلاب، اصطرلاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سنگ تاب
تصویر سنگ تاب
پخته و برشته شده بر روی سنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زگالاب
تصویر زگالاب
((زُ))
مرکبی سیاه که با آن نویسند
فرهنگ فارسی معین
دیرزی، سخت جان، مقاوم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سگ وار، پاچه گیر، سگ سر، آزمند، آزور، حریص، طماع
متضاد: قانع، خرسند، دنیاپرست، مادی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
متوجه، هوشیار
فرهنگ گویش مازندرانی
سر برهنه
فرهنگ گویش مازندرانی
توسری
فرهنگ گویش مازندرانی
مانند نیمه ی سیب، درست مانند هم
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی جنگلی در حومه ی نوشهر، منطقه ی سنگی و صخره ای
فرهنگ گویش مازندرانی
نگهبان سگ، سگ بان
فرهنگ گویش مازندرانی
علفی هرز که در لابه لای نهال شالی ریشه دوانده و پخش شود
فرهنگ گویش مازندرانی
خرمگس
فرهنگ گویش مازندرانی
با دشواری، با سختی
فرهنگ گویش مازندرانی
جان سخت، فرد بسیار مقاوم در برابر سختی ها
فرهنگ گویش مازندرانی